فصل سرد من

وقتی عشق عشق واقعی باشد زمان حرف احمقانه ایست

فصل سرد من

وقتی عشق عشق واقعی باشد زمان حرف احمقانه ایست

اگر فقط یک گوش بود که حرفهایم را می شنفت

فری ناز آرین فر

اگر از این دیوارهای آهنین
فقط یک روزنه دیده میشد
به اندازهء نوری کوچک

اگر میدانستم که حتی یک نفر
در این لحظه به فکر من است
و اگر میدانست چه میکشم
بی درنگ به سویم میشتافت

اگر فقط یک گوش بود که حرفهایم را می شنفت
یک عقل بود که مرا می فهمید
یک قلب بود که دردم را حس میکرد

اگر شعرهایم را
شاعری بلند میخواند و لذت میبرد
رهگذری می شنفت و به اوج آرامش می رسید
فیلسوفی نگاه می کرد و به فکر فرو میرفت
عاشقی به معشوقش میداد
و هر دو از عشق لبریز میشدند

شاید در این ظلمتِ شب
که دل تنگتر از کوچه های غربت است
تنها نبودم

لینک نوشته

خزان

اگرمن وتو دو برگ بودیم...

هنگام خزان...زودترازتومی شکستم

و می افتادم...

تا زمانیکه تو می افتی...

درآغوشت گیرم...

لینک نوشته

دلم گرفته است

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
 

باور کن راست میگم

بریدم دیگه نمیتونم

لینک نوشته

تو یک جنگل تندیس کبود

تو یک جنگل تندیس کبود   یه پرنده اشیونه ساخته بود

خیلی قشنگه این ترانه با صدای جادویی سیمین قانم

هر چی صبر کرد اسمون ابی نشد

بسکه خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید

یه دفه دیونه شد از توی جنگل پر کشید

وای دارم دیونه میشم دیگه چه جوری بگم ظرفیتم تموم شده دیگه نمی تونم تموم

بریدم بریدم دیگه نمی کشم  چه جوری بگم اگه این ترمم مثل ترم قبل باشه دیگه نمیتونم تحمل کنم اصلن چون تموم میشم اگه تحمل کنم داغونتر میشم حالم خوب نیست دوست دارم داد بزنم داد نه جیق خسته شدم خسته کی تموم میشه

این تابلو رو میبینی اسمش جیقه شاهکاره یه کاره بی نظیر حالم این جوریه الان

لینک نوشته

ای نفس ! تا ته جاده ی صدا حوصله کن !

یه ترانه هس تو قلبم که هنوز نخونده مونده
 فکر خوندن یه حرفش همه عمرم رو سوزونده
 تا حالا هر چی که داشتم ، سر خوندنش گذاشتم
صد دفه شکستم اما رو ترانه پا نذاشتم
 اگه اون ترانه باشه ، هیچ دلی تیره نمی شه
دیگه هیچ نگاه خیسی به افق خیره نمی شه
 وقتی اون شعر رو بخونم پرده ها رو می سوزونم
 دستا رو به سیب سرخ باغ قصه می رسونم

 ای نفس ! تا ته جاده ی صدا حوصله کن !
اون ترانه رو تا فردا با خودت زمزمه کن !

ای ترانه ی مقدس ! مقصد پاک سفر باش !
 از تو قلب بی قرارم پر بگیر ! معجزه گر باش !
ببین آغوش امیدم رو به تصویر تو بازه
 گوش بده ! حتی خیالت واسه من ترانه سازه
بیا تا قالی کهنه دوباره به گل بشینه
 بیا تا چشمای خیسم این شکفتن رو ببینه
بیا تا صدا سکوت کهنه رو نکرده باور
بیا تا این دل خسته نزده بیه سیم آخر

ای نفس ! تا ته جاده ی صدا حوصله کن !
 اون ترانه رو تا فردا با خودت زمزمه کن !

یغما گلرویی


 

لینک نوشته

تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟


تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟

چه روزی بود امروز چه روزی پر خاطره ای یه دنیا خاطره یه دنیا من این روزا رو با هیچی عوض نمیکنم با هیچی.

میدونی یه چیزی خیلی حال میده خیلی یه چیزایی هست اگه اینجا بگم فقط خودمو خودت جریانشو میدونی

راستی اون آمارا یادت نره راستی یه آمار گیر خوبم پیدا کردما حتمن میگی چرا این رنگی نوشتم خوب دلم میخواد خیلی جدیدن به این رنگ علاقه مند شدم 

بقیشم میخواستم سفید بنویسم دیدم خونده نمیشه سفیدم رنگ خوبیه

 تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟
که  روشنی همیشه بشارت بخش
و پرواز همیشه هم رهایی بخش نیست؟
که باید ساعت ها فقط بنشست تا رهایی آموخت؟
 
آری آزادی همیشه رهایی بخش نیست
اسارت را بیاموز آن زمان که در اوج تمنایی!
بیاموز زیبایی هم صحبتی با دیوار را
همدلی با سایه را
بیاموز که آفتاب همیشه هم نوید بخش نیست
بیاموز تا نو شوی
از نو بیافرینی
از بند واژه ها به در آیی
و جهانی دگر آفرینی
بیاموز که دیگر امید حرفی برای گفتن ندارد
بیاموز تغییر را
تحول را
اما از بن و ریشه تغییر ده!
بیاموز که زلالی را نه فقط در آب های زلال
بل در گل آلودی مرداب ها هم می توانی بیابی
بیاموز که وفا همیشه هم وفا نمی آموزد
از بی وفایی وفا بیاموز!
از بی ثمری ثمر
از خشم مهربانی
از نفرت عشق
از مرگ زندگی
بیاموز که آموختن مرز ندارد
و بی مرزی آموزش رایگان طبیعت است!
 

گیتا صرافی




لال مادر زادی بودم با تو اواز خوان دنیایی شدم ای آزدی

میدونی چی گوش می کنم ژیپسی کینگ چه قد سوز ناک می خونه تمام محرومیت یه کولی رو فریاد میکشه با تمام وجود آمور میو آمور میو

 کاش یه کولی بودم اواره سرگردون محروم از همه چی تنها تنها با تو

این هفته هم همشهری جوانو گرفتم بازم همون آشو همون قابلمه زنگ زدم به دفترش.نمیدونم کی بود ور داشت هر کی بود کلی میخواست بگه من جدیم روحیه انتقادیمم توپ اای ادای ادمای جدی رو در میوورد.اره کلی از اشتباهای فاحش مجلشونو گفتم بعد پا شد یه مشت حرف کلیشه ای تحویلم داد نامه ای میلو ........ اره جون خودت من فرستادم شما هم خوندید حالا چاپش هیچی.اره دیگه یه مشت حرفای روتین یه جا دوست داشتم گوشی تلفنو بکوبم تو کلش میگم  شما قبول ندارین اریک فون دانیکن نباید توی اون سری مقالات اسمش برده میشد میگه نمی دونم .حالا فکر میکرد اگه بگه اره به تمام عقاید مجله توهین کرده به خیالش خیلی وفادار بود به مجلشون .خانم چی چی اسمتو نمیدونم وفادار به عقیده میدونی کی بود؟حسن صباح یارانش فدایی بودن میدونی یعنی چی یه بار صباح میخواست با گروهی بجنگه فرمانده دشمن پیشش بوده به یکی از یاراش میگه خوتو از کوه پرت کن اونم زارت میره خوشو پرت میکنه یارو که اینو میبینه دمشو میزاره رو پالونش  د فرار میگه سربازایی که این داره... حالا نری خودتو از دفتر مجله پرت کنی پایین جوگیر نشی یه موقع

چه قد خوب شد ۲۴ بهمن نرفتم ظهیر الدوله یه مشت خرده بورژوا جمع شده بودن ما اومدیم پیش فروغ همتون برین گم شین از همتون بدم میاد.این قد الان قاتی پاتیم شما فروغو چه میشناسید شما رو چه به فروغ شما رو چه به هدایت

بیست چهارمی به من میچسبه تو ظهیرالدوله وقتی دنیا عاری از طبقه باشه (چه خیال خامی بیشتر شبیه جکه)یه دنیای بدون طبقه

لال مادر زادی بودم با تو اواز خوان دنیایی شدم ای آزدی

ارنستو چه گورا

موندم این چه گورا با این که آسم داشته این سیگار برگا رو چه جوری دود می کرده؟

اگه چه کشته نمیشد یعنی الان ما تو یه جامعه بدون طبقه بودیم؟نمیدونم؟ولی میدونم جامعه بدون طبق یه رویاست فقط همین

یه وبلاگ امروز خوندم ادبیات فارسی المانی توش بد جور کلید کرده به هدایت کافکا

انگار خودشم متولد بهمنه بد فرم جو گیر شده صادق هدایته یا فروغ

کدام اثر هدایت و کافکا دنبال مفهوم واحد میگردند؟

خیلی از اثار این دو تا اولن که هدایت تمام اثارش خیلی خیلی خیلی قوی تر از کافکا ست.افکارش خیلی مترقی تر و روشن تر از کافکاست از نظر دانش سواد از همه نظر اصلن قابل مقایسه نیستن ولی افکاری مثل تنهایی انسان پوچ بودن این دنیا ساختگی بودن مذهب این که خدا انسانها را نیافریده بلکه انسانها خدا رو افریدن اینا همه افکار مشترک جفتشونه ولی هدایت خیلی والا تر از اینا فکر میکنه خیلی

این پنج شنبه ای ظهیر الدوله دختره اومده سر قبر فروغ داره فاتحه میخونه که روح فروغ امرزیده شه یکی نیست بگه فروغ یه عمری تلاش کرد تو دست از این کارا ور داری بعد پا شده ببین چی کار میکنه .




تولد

حجم زمان سنگین است
دایره های سکوت،
در کش و قوس بی نظم زمان
فریاد عصیان را در خطوط شعاع های خود
به خط نشسته اند
 
مثلث شک و تردید
طغیان را در مرتفع ترین نقطه ی خود
 به آماده باش گذاشته است
سینه ی خشم مالامال از انفجار است
و کوچه باغ ذهن
دانه های مرگ می افشاند
 
زندانی درب تابوت بر خویش می بندد
هوا بوی تعفن می دهد
کبوتر مرده ای در راه است
 
بچه ی نازای طبیعت
در درد زایمان بچه ی متولد نشده
به خود می پیچد
 
هراس متولد می شود
و
در قهقرای حادثه
زندگی شکل می گیرد

گیتا صرافی

یکی شدن

دلتنگی هایم را با تو تسهیم کردن
چه زیبا خواهد بود
اگر ترا دلتنگی هایی باشد
از نوع من
دلم می خواهد احتیاجم
نیازم
درد خفه شده ی سینه ام را
همان قدر احساس کنی
که گویی احتیاج توست
نیاز توست
درد ریشه دوانده در وجود توست
کوتاه سخن
دلم می خواست
" تویی " نبودی
تو ، من
 و
من ، تو بودیم
 
شاید آن وقت این روح سرکش آرام می گرفت
و
جای تمام دلتنگی ها را یک چیز پر می کرد
 " بی نیازی"
نیازی از همه چیز و از همه کس
حتی از اندیشیدن
اندیشیدن به خوبی ها و عشق ها
آری حتی به عشق ها
چرا که وصل من و تو
حادثه ای خواهد آفرید
در فراسوی واژه ی عشق !

 




انقباض رگ های عشق

ساعت ۱:۴۰ داقیقس

میدونی دیگه کیبوردو با دگمه های موبایل اشتباه میگیرم میخوام نقطه تایپ کنم میرم صد تا یک میزنم کاملن گیج شدم(گیر نده چرا کاملن این جوری نوشتم نمیخوام به شیوه عربا بنویسم)الان حالم خوبهااااااا توپ الان که اپ کنم خواب

فیلم رونین دیدی(من فیلم خارجی نمیبینم که(اینو تو میگیا))ا ا ا ا   رابرت دنیرو(این دیگه کیه(بازم اینو تو میگی)) روژه هانن(علی سوالای سخت نکن دیگه)باشه عسلم سوال سخت نمیپرسم. یه صحنه از فیلم هست فکر کنم روژه هانن از رابرت دنیرو میپرسه تا حالا ادم کشتی اونم میگه نه ولی دل یکی رو شکستم

حال کردی دیالوگو بعد این احمقا پا میشن میان میگن در غرب عاطفه مرده انسانیت مرده یکی نیست بگه اخه **************** بعد میگن مودب باش

عزیز نسین میشناسی (ایییی هم چین از کتابایی که تو دادی(بازم اینو تو میگی))

من

عاشق کاراشم خیلی از اثارش خوشم میاد طنز به معنای واقعی کسی که تونسته به جوهر طنز نزدیک بشه

چه قد به خاطر کاراش زندان رفت اواخر عمرشم به خاطر انتقاد از مسلمونا فکر منم عید قربان بود خونشو این انسانهای دیندار خدا شناس به اتیش کشیدن عکساشو میبینی خیلی باحاله

عزیز نسین که بود؟

 

در سال ۱۹۱۵ در ترکیه در جزیره هیبلی متولد شد

در سال ۱۹۳۷ به عنوان افسر از دانشگا افسری فارغ تحصیل شد

نویسندگی را ابتدا از شاعری اغاز کرد

شعری از عزیز نسین  ( ۱۹۱۵ـ ۱۹۹۵)

ترجمه ی یاشار احد صارمی

 

دوست من درخت بادام


 



دیوانه ترین درخت درختان تو


دیوانه ترین آدم روی زمین من


تو را این وزشهای پرخرام فصلها می فریبد


مرا این سوداها


چه غافل تو


تا ببینی هوا تابستانی می نشیند کنارت


آمدن زمستان سیاه  در راه را از فکر بیرون می کنی


و گلهایت همه شاد


 همه تسلیم باز می کنی


من ساده هم همه رویا و خواب ها را خیر و خوش تعبیر می کنم


هی این منم دیگر


 صورتی خندان و سخنانی شیرین


دلم خنک می شود !


اما دوست درست من


هنوز تو به بر و بار نرسیده


باد سیاه می اید و اسیرت می کند و شلاقت می زند و چه جورهای دیگر


و مرا این عشق های سیاه و بی رحم به زانو می نشاند


بین خودمان باشد خر که نیستیم دوست من


هر دو ساده لوحیم و فریب خورده ایم


باری چند بار دل می دهیم به این لامحال نا شدنی ؟


حتی اگر عشق ما فرجام سفیدی هم نداشته باشد


بگذار هر بی عشق


هر بی خنده و خشک سر


بخندند به ریش  ما و بگویند که ما اینیم و آنیم و دیوانه ایم


دوست من دیوانه شو که دوباره گل بدهیم و گلستان شویم


به هر حال من که طرف تو را خواهم گرفت


تا یارت


عطر یارت


آن نسیم خوش بالا را بینی راه را آب بزن و گلهایت را شکوفا کن


همان گونه که من راه دلم را برای نگار خودم باز می کنم و چراغش را روشن


چه می دانی بادام عزیز


شاید این دفعه زمستان راه گم کند و نیاید


شاید این دفعه تو هم کام دل بگیری از مطرب خوش عطر بهشتی ات


هی دوست راست و درست من


همان گونه که من دل داده م به این عشق واپسین


تو هم دل یله کن به آن نسیم خوش گذر!


 

 

سپس اثار انتقتدی و سپس زندان

1915 (20. Dezember) Geboren in Istanbul, Heybeliada.

1925 Kanuni Sultan Süleyman Grundschule, ab 3.Klasse.

1935 Abschluß des militärischen Gymnasiums und Einschreibung in die Militärakademie in Ankara.

1937 Abschluß der Militärakademie als Leutnant

1945 Abschied vom Militärdienst und ein neuer Anfang als Journalist und Schriftsteller in Karagöz (Zeitung) und Yedigün (Zeitschrift)

1945 Kolumnist in Tan (Zeitung) (Die Redaktionsräume dieser Zeitung wurden am 4.12.1945, durch einen Brandanschlag, zu dem die Regierung einige Studenten angestiftet hatte, völlig zerstört.)

1945 Sein erstes Werk "Parteigründen, Parteizerschlagen" ist erschienen.

1946 Herausgabe der satirischen Zeitschrift Marko Pasa und Nachfolgezeitschriften, zusammen mit Sabahattin Ali.

1947 Exil in Bursa

1948 Sein zweites Buch "Azizname" (satirische Gedichte) ist erschienen, woraufhin er angeklagt wurde. Nach einem viermonatigen Prozeß wo er in dieser Zeit im Untersuchungshaft saß wurde er für unschuldig erklärt.

1949 Die englische Prinzessin Elisabeth, der persische Schah Riza Pehlevi und der ägyptische König Faruk haben durch das auswärtige Amt Anklage wegen Beleidigung und Erniedrigung Anklage erhoben. Er wurde zu sechs Monaten Haft verurteilt.

1952 Eröffnete er in Istanbul eine Buchhandlung (Olus Kitabevi) und verteilte nebenbei morgens Zeitungen.

1953 Da er mit der Bücherei nicht gut verdiente, eröffnete er mit einem Partner in Beyoglu ein Fotostudio.

1955 Wurde er wegen angeblicher Beteiligung und Anstiftung zu den 6-7. Septemberpogromen verhaftet.

1955 Kolumnist in Yeni Gazete. (Zeitung)

1956 Er bekam den ersten Preis "Goldene Palme" in Italien mit der Kurzgeschichte "Kazan Töreni"

1957 Er bekam zum zweiten Mal "Goldene Palme" mit der Kurzgeschichte "Fil Hamdi"

1960 Spendete er die Goldene Palme an den türkischen Staatsschatz.

1961 Kolumnist in "Tanin" (Zeitung)

1961 Herausgabe der wöchentlichen Zeitschrift "Zübük".

1962 Sein Verlag "Dusun Verlag" fiel aus unerklärlichen Gründen, samt allen Bücher im Lager, einem Feuer zum Opfer.

1965 Bekam zum erstenmal, mit 50 Jahren, einen Reisepaß. Er nahm am Kongreß der Antifaschistischen Schriftsteller in Berlin und Weimar teil. Reise nach Polen, UdSSR, Rumänien und Bulgarien.

1966 Bekam den ersten Preis den "Goldenen Igel" in Bulgarien mit der Kurzgeschichte "Vatani Vazife" (Vaterlandsaufgabe)

1968 Im dem von der Zeitung "Milliyet" gestifteten Karagözspiele-Wettbewerb gewann er den ersten Preis mit dem Spiel "Drei Karagöz".

1969 Bekam den ersten Preis mit der Kurzgeschichte "Insanlar Uyaniyor" (Die Menschen wachen auf) im Internationalen Krokodil Satirewettbewerb in Moskau.

1970 Bekam den Theaterpreis von Türkischen Sprachverein mit dem Theaterstück "Cicu".

1972 Gründete die Nesin-Stiftung zur Förderung von Waisenkinder.

1974 Bekam den "Lotus-Preis" vom asiatisch-afrikanischen Verband der Schriftsteller.

1976 Bekam den ersten Preis von internationalen "Hitar Pitar" Satirischen Bücher Wettbewerbes in Gabrovo, Bulgarien.

1977 Wurde zum Vorsitzenden der Türkischen Schriftstellergewerkschaft gewählt.

1978 Bekam den Madarali-Roman Preis, für das Buch "Yasar Ne Yasar Ne Yasamaz".

1982 Beim Rückflug aus Vietnam, vom Kongreß der asiatisch-afrikanischen Schriftsteller Vereinigung, hatte er einen Monat Krankenhausaufenthalt wegen Herzstörungen in Moskau, wo er seine Reise deswegen abbrechen mußte.

1983 Wurde zur Universität Indiana, in den USA eingeladen, konnte aber nicht teilnehmen, da sein Reisepaß entzogen war.

1984 (20. Dezember) Sein 70. Geburtstag wurde in Istanbul, im Kino San gefeiert.

1984 Er griff die Initiative zur Vorbereitung der "Deklaration der Intellektuellen" gegen das militärische Regime in der Türkei.

1985 Gründete die Ekin A.S. (Kultur AG)

1985 Wurde zum Ehrenmitglied von PEN England ernannt.

1985 Bekam den Titel und Preis "Vom Volk gewählter Schriftsteller" durch TÜYAP.

1989 Nahm bei der Vorbereitung der "Kongresses zur Demokratie" aktiv teil, und wurde zum Vorsitzenden gewählt.

1989 Bekam die erste goldene Tolstoi-Medaille in der UdSSR.

1990 In ASK (Kunstforum Ankara) 75. Geburtstag gefeiert.

1991 - 1995 Arbeitete er weiterhin ununterbrochen. Nahm an verschiedenen Veranstaltungen teil.

1995 Starb am 5. Juli um 01.05, nach einer Lesung in Cesme (Izmir). 
  
 

عزیز نسین

هر چهارنفرمان با هم داخل کار روزنامه نگاری شده بودیم . البته هر کس برای خودش دلیلی داشت : یکیمان چون نتوانسته بود تا بیست سالگی از کلاس چهارم دبیرستان بالاتر برود ، پدرش به اش گفته بود که : تو دیگه آدم نمی شی . دست کم برو روزنامه نگاری بکن !
نفر دومی پدر نداشت . ننه ی پیری داشت که از حقوق بازمانده ی شوهرش گذران می کرد . پسرش یک دفعه می دیدی که حقوق سه ماهه را از دست ننه ش زورکی در آورد و سه روزه خرج خودش کرد . پیرزنه آخرش به تنگ آمد و روزی نفرین کنان به پسرش گفت : هیچی بهت نمی گم پسر ، الهی سفیل و سرگردون بشی ! بیچاره پیرزنه حرف آخرش را گفت و مرد . پسره تازه عقل به سرش برگشت و قدر مادره را شناخت آن وقت به خودش گفت : یه دفعه نشده به حرف ننه م گوش کنم . خوبه حرف آخریشو به جا بیارم روحش شاد بشه . پس برای اینکه خوب سفیل و سرگردان بشود آمد و روزنامه نگاری پیشه کرد . این حرف مال بیست سال پیش است . آن وقتها چنین روزنامه هایی داشتیم که حق مادر را بشناسند و با جان و دل قبول کنند که نفرین مادری جامه ی عمل بپوشد .
رفیق سوم دو سال تمام سر درس ادبیات زبان ترکی رفوزه شده بود و در یک کلاس مانده بود ، بعد برای انتقام گرفتن از دبیر ادبیات کمر همت بسته بود که نویسنده ی بزرگی بشود ، به خاطر همین داخل کار روزنامه نگاری شد .
من خودم هم هی می گفتم ” هر کاری پیش بیاد از دستم برمیاد “ و بعد دیدم که از آنهایی هستم که کاری از دستشان بر نمی آید ، روزنامه نگاری را مناسب حال خود یافتم .


( جانباز کاباره / عزیز نسین / ترجمه ی صمد بهرنگی )

حالا بعدن کلی ازش میگم از اثارش از شخصیت مذهب ستیزش عزیز نسین هم کسی بود که خیلی خیلی از زمان خودش جلوتر بود

حالا که حرف طنز شد اینو بخون

توی مهد کودک یه دختر بچه میاد از مربی سوال میکنه . میگه : خانم اجازه یه دختر هجده ساله

حامله میشه . معلم میگه خب آره . دختره دوباره سوال میکنه میگه یه دختر هجده ساله چی ؟

معلم میگه خب آره احتمالا حامله میشه چطور . دختره دوباره میپرسه یه دختر بچه پنج ساله چطور

 ؟ معلم میگه نه دیگه دختر پنج ساله حامله نمیشه . یه دفعه صدای یه پسره از ته مهد کودک

 میگه : بیا دیگه گفتم که خطر نداره بچه ننه ...

رشتیه شب خونش مهمون میاد . میبینه رو دیوار تفنگ آویزون کردند . مهمون میپرسه این چیه ؟

رشتیه میگه : برای حفظ ناموس . شب میشه و همه میخوابن زن رشتیه تو خواب میگه تفنگ

خرابه . دختر رشتیه میگه : گلوله هم نداره . خود رشتیه هم میگه : من هم که خوابم ......

 

میدونی ظرافتت چه قد شبیه اثار رافائله چه قد تو تمام کارای رافائل یه ظرافتی هست که من فقط تو صورت تو دیدم مثل اونی که تو شکست سکوت بود

داشتم کارو سرچ میکردم برات عکسشو بزارم ببین چه عکسایی اومد کلی خواننده گروه دنس مدل

 

این شعرم حتمن بخون

می خواهم با تو بمانم
می خواهم از تو بگریزم
میان این همه دیوار
نه راهی در پیش
نه راهی در پس
زمین به هم دردی با من تکانی می خورد
همه جا باد است و لرزش
سکوت را هم یارای هم دردی با من نیست
به کجا بگریزم ای یار
ای یگانه ترین یار
جستجوی بی پایانی در اندرونم
ترا آن جا هم خواهم یافت
ترا در مخفی ترین خلوت درون
ترا ای فرشته کوچک انتظار
ترا ای فرشته عذاب زندگیم
با یافتن تو
جستجوی دوباره ای آغاز خواهم کرد
به درون تو
این راه را برگشتی هست؟

 

 

فریاد راه رهایی می جوید
و
دستانم ابدیت را
عشق را
و
ثبات را
 
دستانم بیهوده می جویند
و لبانم بیهوده لب بر لبانی می گذارند
که اشارتی ست بر مرگ
 
صدای نی
و
صدای تار و پودهای تنی که به لرزش در می آیند
در امتداد لرزش صوت های هجران
 
انقباض رگ های عشق
به درد می آورد قلب تپنده را
 
لحظه ی بوسه بر مرگ نزدیک است
نبض خسته خبر از مرگ می دهد
خبر از وداع
وداع دستانی که عشق را جست و نیافت
وداع دستانی که وصل را جست و نیافت
تنها یافته هایش
خلاصه ای بود از نیافته هایش
هجرهایش
و
صدای ناله آسای نی
که آواز وداع را می نواخت

گیتا صرافی




دوستت دارم ، دوستت دارم

دوستت دارم ، دوستت دارم
 به لطافت برگ گل
به ظرافت و زیبایی گل رز ، نرگس ، مریم
 به لطافت شبنم صبحگاهی ، به استقامت کوه ، به پختگی پیر دهر
 دوستت دارم ، دوستت دارم
 به اندازه یک دنیا پر از محبت ، به تو عشق می ورزم
 کاش که این عشق را با محبت پاسخ دهی
 دوستت دارم ، دوستت دارم
عشق من منتظرت می مانم ، تا قیامت ، تا دنیا هست
 تا روزی عشقت را نثارم کنی
دوستت دارم ، دوستت دارم
 مرغ عشق زیبای من
 فرسنگها از من دوری و روحم متعلق به توست
 دوستت دارم ، دوستت دارم
 دوستم داشته باش ، تا اعماق روحم از عشق تو لبریز شود
 امید به تو دارم ، امیدم را ناامید نکن
 محبوب من ، دلدار من ، عشق من
 دوستت دارم ، تا دوستم داشته باشی
 مرغ عشق من ، جفت زیبای من
 دوستت دارم ، دوستت دارم
 اگر بدانم که عاشقم هستی و مرا می خواهی
 غم هجرانت را به جان می خرم
 دوستت دارم ، دوستت دارم
 مرغ عشق من ، جفت زیبای من
 امید و آرزویم ، تا آخر عمر منتظرت می مانم
 دوستت دارم ، دوستت دارم